خاکریز خاطرات1
جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۸ ب.ظ
اکبر پسر فوق العاده شوخی بود
قبل از عملیات ازش پرسیدم:
در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟
گفت: با اخلاص بگویم؟
گفتم: با اخلاص بگو
گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم
خودم هم فرمانده دسته شان باشم
شب عملیات آنها را ببرم در میدان مین ها رها کنم
بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط
دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!
خاطره ای از زندگی شهید اکبر جمهوری
منبع: کتاب فرهنگ جبهه ، جلد سوم ( شوخ طبعی ها )
۹۴/۰۱/۲۱